نازنین جونمنازنین جونم، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

نازنین جونم

تعطیلات پایان تابستان

هفته اخر تابستون رو با داداشات تصمیم گرفتیم بریم اسارا  جای همه دوستان خالی ... نازنین جونم بلایی به سرمون اورد که نگو ....    تو خونه بند نمیشد ...   تا سر برمیگردوندیم پله ها رو دوتا یکی کرده میرفت بالا  باید  چند نفری میدویدیم  تا بهش برسیم که با کله نره توی جوی اب ..... راستی چون خودمون رفتیم نازنین برای اولین بار سوار ترن شد و با مترو تا کرج رفتیم .... اولین باری که از مترو استفاده کردی ....  ...
31 شهريور 1391

برم برم

جمعه رفتیم اسارا . خیلی شیطنت کردی همش برم برم  .تا سر بر میگردوندیم میخواستی از پله ها بری بالا یا بری تو باغ .   امسال تابستان به خاطر همین بازیگوشیای تو نتونستم چند روزی پیش مادر جون و بابا امان بمونم .... فاطمه دایی  هم دوست داشت هر وقت میره اسارا تو و حامد و حمید باهاش برید.... ...
25 شهريور 1391

کمک به مامانی

مامان فدای تو چقده دوست داری به مامان کمک کنی....         شیشه شیر تو برداشتی روی شیشه ویترین می پاشی تا شیشه رو پاک کنی .... هروز کشوهای لباسها رو باز میکنی و تموم لباسها رو به قصد جمع کردن می ریزی وسط اتاق دستت دردنکنه مادر       پیر شی الهیییییییییییییییی ...
25 شهريور 1391

لژ لژ (رژ )

فرشته ی اسمونی مامانی  چقده شیرینی  ...   مامان دیگه هیچ لوازم ارایش سالمی ندارم ...   تو هر سوراخی سر درمیاری و لوازم ارایشم رو پیدا میکنی و لژ میمالی .... انگشتت توی تمام کرم ها  و  رژها  رفته .. اسپری ها رو فشار میدی روی پات و می گی پیس پیس   اره دخترم اینم از شیرین کاری های جدیدت .... لاک زدن رو خیلی دوست داری وقتی لاک میزنم سریع دست فوت میکنی تا لاکت خشک بشه .... عشق مامان    تو دل انگیز ترین حادثه در عمر منی که وجودت همه از عشق پراست...... ...
23 شهريور 1391